ز جدا شدن نوشتی. رو تن زخمی هر برگ
شبی ياد دارم که چشمم نخفت شنيدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم رواست ترا گريه و سوز و زاری چراست؟ بگفت ای هوادار مسکين من برفت انگبين يار شيرين من چو شيرينی از من بدر می رود چو فرهادم آتش به سر می رود همی گفت و هر لحظه سيلاب درد فرو می دويدش به رخسار زرد تو بگريزی از پيش يک شعله خام من استاده ام تا بسوزم تمام تو را آتش عشق اگر پر بسوخت مرا بين که از پای تا سر بسوخت...
شبی ياد دارم که چشمم نخفت شنيدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم رواست ترا گريه و سوز و زاری چراست؟ بگفت ای هوادار مسکين من برفت انگبين يار شيرين من چو شيرينی از من بدر می رود چو فرهادم آتش به سر می رود همی گفت و هر لحظه سيلاب درد فرو می دويدش به رخسار زرد تو بگريزی از پيش يک شعله خام من استاده ام تا بسوزم تمام تو را آتش عشق اگر پر بسوخت مرا بين که از پای تا سر بسوخت...
- وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است - دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند - اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است - اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است
- وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
تو به من خنديدي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلود به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك و تو رفتي و هنوز، سالهاست كه در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم و من انديشه كنان غرق در اين پندارم كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت… "حمید مصدق" من به تو خنديدم چون كه مي دانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي پدرم از پي تو تند دويد و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه پدر پير من است من به تو خنديدم تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لرزه انداخت به دستان من و سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك دل من گفت: برو چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام حيرت و بغض تو تكرار كنان مي دهد آزارم و من انديشه كنان غرق در اين پندارم كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت… "فروغ فرخزاد" دخترک خندید و پسرک ماتش برد ! که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده باغبان از پی او تند دوید به خیالش می خواست، حرمت باغچه و دختر کم سالش را از پسر پس گیرد ! غضب آلود به او غیظی کرد ! این وسط من بودم، سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم من که پیغمبر عشقی معصوم، بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق و لب و دندان ِ تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم و به خاک افتادم چون رسولی ناکام ! هر دو را بغض ربود... دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت: " او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! " پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود: " مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! " سالهاست که پوسیده ام آرام آرام ! عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز ! جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم، همه اندیشه کنان غرق در این پندارند: این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت…
|
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید.با نظرات قشگتون به داغ شدن وبلاگم کمک کنید. Archivesاسفند 1390AuthorsایرجLinks
فول موزیک
LinkDump
حمل ماینر از چین به ایران |